معرفی کتاب میدگارد 6: هزارتوی خاطرات
با خواندن کتاب میدگارد 6: هزارتوی خاطرات، به قلم احمدرضا صالحی، دنباله‌ی ماجراهای هیجان‌انگیز آریا و صوفیا را پیش می‌گیریم. در این رمان نفس‌گیر، هیولاهای هولناک اهریمنی یکی‌یکی در برابر آریا ظاهر می‌شوند تا قدرت و نیروی درونی او را از آن خود کنند. کتاب حاضر از بهترین نمونه‌های داستان‌های تخیلی ایرانی است که ششمین جلد از سری کتاب‌های میدگارد به شمار می‌رود.
دربارهی کتاب میدگارد 6: هزارتوی خاطرات
پس از ماجراجویی‌های شگفت‌انگیز آریا در پنج مجلد ابتدایی مجموعه‌ی میدگارد، اکنون این ابرقهرمان ادامه‌ی نبردهای خود را از آمازون آغاز می‌کند. جایی که «هلاهل» سرخ‌پوش در کمین او نشسته تا روحش را به تسخیر دربیاورد. اینجاست که زمین و مادر طبیعت به کمک آریا می‌آید تا قدرتش را به این هیولای سهمگین ثابت کند... اما شکست هلاهل هرگز کار آسانی نیست! آریا می‌داند که با تسلیم شدن در برابر او، نه‌تنها خود و توانایی‌هایش، بلکه خانواده‌اش را نیز به ورطه‌ی نابودی خواهد کشاند.
از سوی دیگر، آریا باید سلاحی برای شکست ارواح غیرزمینی بسازد، آن هم با کمک هاله‌ای سیاه! این موجود خپل که سرچشمه‌ی حیات خود را به دست آریا سپرده است، تا یک ماه فرصت دارد چنین سلاحی را ساخته و در اختیار این مبارز قرار دهد، اما آیا غلبه بر ارواح دنیای دیگر برای آریا که یک موجود زمینیست، امکان‌پذیر است؟
احمدرضا صالحی با مهارت بی‌نظیر خود در شخصیت‌پردازی و صحنه‌سازی داستان، کتاب میدگارد 6: هزارتوی خاطرات را به رمانی پرکشش و پرهیجان بدل کرده که تا آخرین صفحه، مخاطب را میخکوب خواهد کرد.
جدال خوبی و بدی، نیکی و پلیدی یا به طور خلاصه، نبرد همیشگی نیروهای خیرخواه و شرور همواره از موضوعات اصلی داستان‌های کهن و اساطیری یا بسیاری از رمان‌های تخیلی معاصر بوده است. در این کتاب‌ها شاهد تلاطم قدرت بین طرفداران خوبی و بدی هستیم. قهرمانان چنین داستان‌هایی غالباً از هواداران نیکی هستند و توانایی‌های خارق‌العاده‌‌ی خود را در راه پیروزی خوبی به کار می‌گیرند. در ادبیات امروزی ایران، کم هستند کتاب‌هایی که چنین موضوعی را محور اصلی ماجراهای خود قرار داده باشند. احمدرضا صالحی از معدود نویسندگانی‌ست که با بهره‌گیری از این مضمون کهن، یعنی پیروزی خوبی در برابر هجوم بدی‌ها، داستانی مسحورکننده آفریده که خواندن آن برای مخاطبان نوجوان و بزرگسال بی‌نهایت لذت‌بخش خواهد بود. ده‌ها شخصیت، یا بهتر بگوییم، انبوهی از هیولاهای دنیای تاریکی در کتاب میدگارد 6: هزارتوی خاطرات آماده‌ی نبرد با آریا، جنگ‌جوی نور و نیکی هستند.
نوجوانان یا بزرگسالانی که جدیداً به مطالعه‌ی کتاب‌های میدگارد روی آورده‌اند، یه یاد داشته باشند که برای درک بهتر رخدادها و دریافت شناختی کامل از شخصیت‌ها، بهتر است پنج جلد نخست مجموعه کتاب‌های میدگارد را نیز تهیه کرده و مطالعه کنند.
انتشارات یوحنا چاپ و انتشار این اثر خواندنی را در سال 1401به عهده داشته است.
دربارهی مجموعه‌ی میدگارد
«میدگارد» عنوان کلی رمان‌های فانتزیِ دنباله‌داری است که احمدرضا صالحی سیف آبادی به رشته‌ی تحریر درآورده. او در این مجموعه‌ی جذاب و خواندنی، دنیایی فانتزی را خلق کرده که تلاش می‌کند تا با استفاده از فرهنگ داستانی و تخیلی ایرانی و هیجان‌انگیز شما را با خود همراه کند.
کتاب میدگارد 6: هزارتوی خاطرات برای چه کسانی مناسب است؟
علاقه‌مندان آثار تخیلی و رمان‌های فانتزی، به‌ویژه نوجوانان خواندن «کتاب میدگارد 6: هزارتوی خاطرات» را از دست ندهند.
با احمدرضا صالحی بیشتر آشنا شویم
احمدرضا صالحی را می‌توان از نویسندگان نوگرا و خلاق امروزی دانست که با مجموعه آثار خود با نام میدگارد، توجه و محبوبیت اهالی کتاب را به خود جلب کرده. این نویسنده در سال 1366، در شهر کرمان زاده شده و به خلق رمان‌های تخیلی و فانتزی می‌پردازد.
در بخشی از کتاب میدگارد 6: هزارتوی خاطرات می‌خوانیم
آریا به سرعت کنترل خودش را به دست آورد و پس از پروازی سریع، در یک لحظه همانند موجود به دود تبدیل شد و به گونه‌ای درون زمین شیرجه رفت که گویی ابداً زمینی در آنجا قرار ندارد.
در چشم بر زدنی درست از زیر پای موجود خپل بیرون آمد و با حرکتی سریع یکی از شاخ‌های او را در دست گرفت و او را با حرکتی چرخشی همراه با خود به آسمان برد و هنگامی که به قدر کفایت ارتفاع گرفت، او را با چنان قدرت و شدتی از بالا بر همان صخره کوفت که احساس درد راهش را از چشم‌های قورباغه‌ای شکل غول به بیرون پیدا نمود و این بار صخره بزرگ کاملاً خورد شد.
آریا دستش را کنار گردن او گرفت و تلنگری به یکی از شاخه‌هایش زد.
تندری سهمگین از انگشت او بیرون جهید و شاخ او را جوری شکست که بخش بزرگی از گردنش نیز همراه با شاخ کنده شد.
آریا با عصبانیت فریاد زد:
- الان نظرت راجع به صاعقه چیه؟
فغان موجود خپل از شدت درد به آسمان رفت.
آریا سر شاخ را روی چشم ورقلمبیده او گذاشت و گفت:
- آره...! من از اون راز کوچولوی شماها خبر دارم! شاید سلاح ما به شماها کارگر نباشه، اما این شاخ خودته که جونتو می‌گیره...
در این لحظه ترس برای اولین بار خودش را تمام قد در چشم‌های موجود خپل به نمایش گذاشت.